- پای داش
- پاداش
معنی پای داش - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پایداری کردن، ثبات ورزیدن، استقامت
تله، دام، نوعی دام که از موی دم اسب درست کنند و در زمین بگسترانند تا پای پرندگان در آن گیر کند
مرغی که صیاد در کنار دام ببندد تا مرغان دیگر به هوای او در دام بیفتند
کنایه از هر نوع حیله و نیرنگی که برای فریب دادن کسی به کار ببرند،برای مثال گفتم به پایگاه ملائک توان رسید / گفتا توان اگر نشود دیو پای دام (خاقانی - ۳۰۲) ، خصم را روز چند مهلت داد / لاجرم خصم پای دام نهاد (سنائی۱ - ۲۵۷)
مرغی که صیاد در کنار دام ببندد تا مرغان دیگر به هوای او در دام بیفتند
کنایه از هر نوع حیله و نیرنگی که برای فریب دادن کسی به کار ببرند،
سزا، جزا، پاداش
اکتلاء
ضمانت، ضامن
صلحب قدر و منزلت و رتبه
ضامن، کفیل
سنگ پا
شولان و شاخ تر که از ریشه درخت روید پاجوش
پا افزار کفش، نوعی از پا افزار چموش چاموش
جولاهه جولاه بافنده نساج حائک
رقاص، پاکوب
زمین گلناک و مرطوب که بسبب رفت و آمد بسیار خشک و سخت شده باشد
عادل دادگستر
محل اقامت، خانه سرا منزل
آنکه جن او را گرفته باشد جن دار جن گرفته پی گرفته، جمع پریداران، دختری دوشیزه که زنان جادو افسانها خوانده بر او دمند تا پری در بدن او در آید و آن اثنا از مغیبات خبر دهد، دیوانه مجنون، جا و مقام دیو
دارای پایه، آنچه پایه داشته باشد، کنایه از کسی که در ادارۀ دولتی پایه و رتبه دارد، کنایه از صاحب رتبه، کنایه از دارای قدر و منزلت
جای اقامت، محل اقامت، خانه، سرا، منزل
کسی که جن داشته باشد، جن زده، دیوانه، مجنون، دختری که پری افسا او را واسطۀ ارتباط خود با جن و پری قرار دهد، برای مثال چون پری داران درخت گل همی لرزد به باد / چون پری بندان بر او بلبل همی افسون کند (قطران - ۸۳)
ضامن، کفیل، پذیرفتار، برای مثال دی همی گفتی که پایندان شدم / که بودتان فتح و نصرت دم به دم (مولوی - ۴۹۳) میانجی، پایندا، پایین مجلس، برای مثال ماه را در محفل خورشید من / جای اندر صفّ پایندان بود (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۵) کفش کن، درگاه خانه
بلندمرتبه، صاحب منصب
پای بافنده، جولاهه، بافنده
رقاص
جن زده، دختری که واسطه بین پری افسا و جن قرار می گیرید
محل اقامت، خانه، سرا، منزل
عادل، دادگر، برای مثال چنین گفت کز داور پاک داد / دل ما پر از ترس و امّید باد (فردوسی۴ - ۱۶۱)
بافنده، کسی چیزی را می بافد، باف کار، تننده، نسّاج، بافت کار، جولاهه، جولاه، حائک برای مثال کشاورز و آهنگر و پای باف / چو بیکار باشند سرشان بکاف (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)
توانگر، بااعتبار، معتبر
برقرار، مقاوم
آواز پای